به نام سرچشمه زندگی
سلام
آخرین شماره از صدای پای باران در فصل زیبایی ها یعنی خزان به پایان
می رسد و از شماره بعد
سلام به زمستان می کنیم ، زمستانی که داستان
آدمک های برفی برای آنان که دوستش دارند
حکایت می کنند.
مثل همیشه با دوستان با احساسمون بروی برگ های زرد خشکیده یادگاری می
نویسیم نمی دانم
پاییز مثل ما عاشق صبوری است که تا سال دیگه به
یادمون می ماند یا نه!!!
قربان شما
نگار خوش
ذوق z.h.g.a
از طرف دوست گلمون الناز جون
به زمين بگوييد ديگر نلرزد که دلم به اندازه ويراني تمام دنيا لرزيده
است به کودکان
آواره بگوييد ديگر ننالند که من به اندازه تمام ناله هاشان فرياد در
سينه حبس کرده
ام به عقربه ها بگوييد ديگر به دنبال هم ندوند که من به اندازه تمام
ثانيه ها لحظه
ها را شمرده ام شمرده ام تا . . .
دوست همیشگی شما الناز
این قسمت ویژه دوستان علاقه مند به مطالب آقا اویس
تعیبر خواب رنگین کمان
پنجره روز است.
انسانی به زمین نشست.
پنجره می بیند و می شنود؛ صدای نوازشهای زبانی را، گونه های هم آغوش
لبخند ها یشان را.
که از جانب بزرگانش بر او سلطه دارد.
قانونی خلق شد.
او می گرید و اطرافیانش چه زیبا و هیجان انگیز لبخند بر لب دارند و
خشنودند.
گریه آغاز خوابی بلند...
تولد او حامی اشکهایی است که بر چشمانش نشسته.
تولد او دلیل لبخندهایی است که بر لبان اطرافیانش نشسته.
روزهایی نوشته شد. فصلهایی را تدارک دیدند.
زندگی زندگی زندگی...
انسانک هنوز روی زمین است و می دمد. دم به دم می تابد به روی مژگان
نیلوفری آسمان.
زندگی زندگی زندگی....
زندگی برایش رنگین کمانی است که بعد باران اشکهایش، بر رخ لک لک شده ی
آسمانش نقش بسته است. و چه زیبا می بیند.
ناظر رنگین کمانی است که او را معلول زندگی شد.
می نگارد آسمان را در زمین. نظم می دهد بر اوصاف واژه های درهم رویای
من. او چه زیبا می نگرد
به رنگین کمانش در بحبوحه ی سکوت درد؛ که او را معلول ساخت.
زندگی زندگی زندگی...
زندگی را زنده ساخت و خود نیز تر شد؛ هر لحظه از تنفس روزهایش.
آسمان شناور در غبار سرخگون خود دیدگانش را می بندد.
حادثه ی شب در راه است.
رنگین کمانی نیست. رنگی در دیدگانم جریان ندارد.
روز است یا شب؟! سرخگونم و شاد. لبانش دستور می دهد تا لبخند زند و چه
ملیح می خندد.
با چشم بسته او می خندد....
خنده آغاز بیداری طولانی...
اطرافیانش با چشم باز... هنوز می گریند.
و چه زیبا می دید رنگین کمانش را....او که با یک خواب تهی شد از خلا
وجود منو تو.
قانونی خلق شد.
او برای همیشه خوابیده و می خندد. اطرافیانش ایستاده و می گریند.
پنجره شب شد.
این چه لطفی است که در حق منه بیچاره کنی؟!
هی مرا نت سمفونی فالش وجودم می کنی
جای من خوش نیست درد ز ابرویم می خیزد
رنگ باران زده ی جسدم هنوز در هستی می روید
در کنارت من که آرام گیرم زندم
گر ز تو دور شوم می میرم
این مرا نیست حساب که تو کجایی و چرا نیستی من ز تو انگارم که تو در هر سکوتم جریان داری
در غبار عدمم گر تو نباشی راهی دیار بادم
پس کی اینجا می شود لطف تو شامل یا حق زدنم
ممنو ن آقا مجتبی،دوست خوبمون
نگاهت را به کسي دوز که قلبش براي تو
بتپه
چشمانت را با نگاه کسي اشنا کن که زندگي را درک کرده باشه
سرت را روي شانه هاي کسي بگذار که از صداي تپشهاي قلبت تو را بشناسه
آرامش نگاهت رو به قلبي پيوند بزن که بي رياترين باشه
لبخندت را نثار کسي کن که دل به زمين نداده باشه
رويايت رو با چهره ي کسي تصوير کن که زيبايي را احساس کرده باشه
چشم به راه کسي باش که تو را انتظار کشيده باشه
اما عاشق کسي باش که تک تک
سلولهاي بدنش تقدس عشق را درک کند دوستان
عزیزمون آقا نیما و آقا مرتضی ،
در
شماره آینده حتما از مطالبتون استفاده می کنیم |