نشريه حرير سبز خيال هر دو هفته در گروه راه نرفته منتشر مي شود و اختصاص به مطالب ادبي ارسالي اعضاي گروه راه نرفته دارد.
مسئول نشريه:
 
nahid_khanomii@yahoo.com
 نظرات و همكاري شما در نشريه :
براي ارائه نظرات و ارسال مطالب ادبي خود با آدرس زير در تماس باشيد: nahid_khanomii@yahoo.com
رمان ::: بوف کور
 
سلام به دوستان با احساس و گلم
عزیزان پیشاپیش فرا رسیدن نوروز 86 را تبریک می گویم
و آرزوی بهترین لحظه ها را از خدا براتون خواهان هستم
دوستان آخرین شماره از نشریه ادبی حریر سبز خیال را تقدیم می کنم
انشاالله شماره بعدی در نیمه دوم فروردین با حال و هوای سبز بهاری ارسال خواهد شد
آرزومند آرزوهای ناب شما: ناهید
 
 
(بوف کور ::: (رمانی از صادق هدایت
 
 
 
بوف کور – فصل سوم
~~~~~~~~~~~~
من هميشه شکل پدرم را پيش خودم همين جور تصور می کردم، بمحض ورود رفت کنار اطاق چنباته زد، من بفکرم رسيد که برای پذیرایی او چيزی تهيه بکنم. چراغ را روشن کردم، رفتم در پستوی تاریک اطاقم، هر گوشه را وارسی کردم تا شاید بتوانم چيزی باب دندان او پيدا کنم، اگر چه می دانستم که در خانه چيزی به هم نمی رسد، چون نه تریاک برایم مانده بود و نه مشروب، نگاهم ببالای رف افتاد، گویا بمن الهام شد، دیدم یک بغلی شراب کهنه که بمن ارث رسيده بود، گویا بمناسبت تولد من این شراب را انداخته بودند. بالای رف بود، هيچوقت من به این صرافت نيفتاده بودم، اصلا بکلی یادم رفته بود، که چنين چيزی در خانه هست، برای اینکه دستم به رف برسد چهارپایه ای را که آنجا بود زیر پایم گذاشتم ولی همين که آمدم بغلی را بردارم ناگهان از سوراخ هواخور رف چشمم به بيرون افتاد.
 
 
 
دیدم در صحرای پشت اطاقم پيرمردی قوزکرده ، زیر درخت سروی نشسته بود و یک دختر جوان، نه! یک فرشتهء آسمانی جلو او ایستاده، خم شده بود و با دست راست گل نيلوفر کبودی به او تعارف می کرد در حالی که پيرمرد ناخن انگشت سبابهء دست چپش را ميجويد. دختر درست در مقابل من واقع شده بود، ولی بنظر می آمد که هيچ متوجه اطراف خودش نمی شد، نگاه می کرد، بی آنکه نگاه کرده باشد: لبخند مدهوشانه و بی اراده ای کنار لبش خشک شده بود، مثل اینکه بفکر شخص غایبی بوده باشد، از آنجا بود که چشمهای مهيب افسونگر، چشمهایی که مثل این بود که بانسان سرزنش تلخی می زند.
 
 
 
چشمهای مضطرب، متعجب، تهدیدکننده و وعده دهندهء او را دیدم و پرتو زندگی من روی این گویهای براق پرمعنی ممزوج و در ته آن جذب شد، این آینهء جذاب همهء هستی مرا تا آنجایيکه فکر بشر عاجز است بخودش می کشيد. چشمهای مورب ترکمنی که یک فروغ ماوراء طبيعی و مست کننده داشت، در عين حال ميترسانيد و جذب می کرد، مثل اینکه با چشمهایش مناظر ترسناک و ماوراء طبيعی دیده بود که هر کسی نمی توانست ببيند، گونه های برجسته، پيشانی بلند، ابروهای باریک به هم پيوسته، لبهای گوشتالوی نيمه باز، لبهایيکه مثل این بود تازه از یک بوسهء گرم طولانی جدا شده ولی هنوز سير نشده بود، موهای ژوليدهء سياه و نامرتب دور صورت مهتابی او را گرفته بود و یک رشته از آن روی شقيقه اش چسبيده بود. لطافت اعضا و بی اعتنایی اثيری حرکاتش از سستی و موقتی بودن او حکایت می کرد، فقط یک دختر رقاص بتکدهء هند ممکن بود حرکات موزون او را داشته باشد. حالت افسرده و شادی غم انگيزش همه ء اینها نشان ميداد که او مانند مردمان معمولی نيست، اصلا خوشگلی او معمولی نبود، او مثل یک منظرهء رویای افيونی به من جلوه کرد...
 
 
 
او همان حرارت عشقی مهر گياه را در من توليد کرد. اندام نازک و کشيده با خط متناسبی که از شانه، بازو، سينه، کپل و ساق پاهایش پایين می رفت مثل این بود که تن او را از آغوش جفتش بيرون کشيده باشند، مثل مادهء مهر گياه بود که از بغل جفتش جدا کرده باشند. لباس سياه چين خورده ای پوشيده بود که قالب و چسب تنش بود ، وقتی که من نگاه کردم گویا می خواست از روی جویی که بين او و پيرمرد فاصله داشت بپرد ولی نتوانست، آنوقت پيرمرد زد زیرخنده، خندهء خشک و زننده ای بود که مو را به تن آدم راست می کرد، یک خندهء سخت دورگه و مسخره آميز کرد بی آنکه صورتش تغييری بکند ، مثل انعکاس خنده ای بود که از ميان تهی بيرون آمده باشد.
 
 
 
من در حالی که بغلی شراب دستم بود، هراسان از روی چهارپایه پایين جستم. نمی دانم چرا می لرزیدم. یک نوع لرزه پر از وحشت و کيف بود. مثل اینکه از خواب گوارا و ترسناکی پریده باشم، بغلی شراب را زمين گذاشتم رو سرم را ميان دو دستم گرفتم، چند دقيقه طول کشيد؟ نمی دانم، همينکه بخودم آمدم بغلی شراب را برداشتم، وارد اطاق شدم، دیدم عمویم رفته و لای در اطاق را مثل دهن مرده باز گذاشته بود، اما زنگ خندهء خشک پيرمرد هنوز توی گوشم صدا می کرد.
 
با تشکر از دوست گرامی: آلاد
گروه راه نرفته
كارت پستال ويژه حرير سبز خيال
 
 
وقتي عشق به آساني رخ مي دهد
 
وقتي عشق به آساني رخ مي دهد
 
 
همه ما در ذهن خود برای انتخاب خانم و یا آقای مورد علاقه خود معیارهای بسیار زیادی داریم. گاهی اوقات این ایده آل گرایی ها آنقدر ادامه پیدا می کنند که شکل خیال پردازی به خود می گیرند و گاهی اصلاً خودمان هم متوجه نمی شویم که معیارهایی برای انتخاب همسر داریم. به هر حال اشکالی ندارد. اگر شما با معیارهای شخص دیگری همخوانی داشته باشید او به راحتی عاشق شما می شود. به همین سادگی؛
 
 
البته همواره باید در نظر داشته باشید که در اکثر موارد مردم عاشق کسانی می شوند که هم تیپ خودشان نیستند و نهایتاً با آنها ازدواج کرده و زندگی خوبی را تشکیل میدهند. زمانیکه شخص، زوج خیالی خود را پیدا می کند و بدون اینکه نسبت به او احساسی داشته باشد، با او ازدواج کند، شاید بتوان گفت که در جستجوی خود موفق بوده، اما نمی توان ادعا کرد که زندگی خوبی انتظار او را می کشد.
 
 
خیلی راحت می توانید متوجه شوید که زوج ایده آل شخص مقابل هستید یا خیر. چگونه؟ فقط با گفتن این مورد که هم تیپشان نیستید شروع کنید به اذیت کردن آنها، بعد منتظر واکنش آنها باشید.
 
 
زمانبندی مهم است. اگر قرار است آنها از شما تقاضای بیرون رفتن کنند، بهتر است پیش از اعلام موافقت، این سؤال را مطرح کنید و اگر قرار است شما از آنها تقاضای بیرون رفتن کنید، این کار را پس از ابراز موافقت از سوی شخص مقابل انجام دهید.
 
 
اگر شما مو مشکی هستید، میتوانید بگویید: "حقیقت اینجاست که من تعجب میکنم چرا می خواهی با من قرار ملاقات بگذاری، شنیده بودم که تو از موبورها خوشت می آید." ( و اگر خودتان بلوند هستید بگویید: "چهره های گندمی و مو مشکی" و اگر طرف مقابل خانم بود، بگویید: " قد بلند، مو مشکی، و خوش تیپ") فقط کافی است با یک لحن آرام و استهزاء آمیز تیپ مخالف خودتان را تشریح کنید.
 
 
اگر شما تیپ مورد علاقه آنها باشید، به سرعت در مقابل این حرف شما واکنش نشان می دهند و می گویند: "نه، حقیقت ندارد! این حرف را کجا و از چه کسی شنیدی؟"
 
 
اگر هم تیپ مورد علاقه شان نباشید، با شنیدن این پرسش دست و پایشان را گم کرده، شروع می کنند به من من کردن و به دنبال چیزی برای گفتن می گردند.
 
 
البته اگر خانم یا آقای مورد نظر لبخند بزند، به بالا و پایین نگاهی بیندازد دست هایش را به دور شما حلقه کند و بگوید: "عزیزم، من قدی به بلندی تو و موهایی به سیاهی موهای تو دوست می دارم" این شخص یک فرد چرب زبان است و می خواهد شما را مانند موم در دست هایش بگیرد.
 
 
شاید دست های او در ابتدا برای شما کمی وسوسه کننده باشد اما من اینجا هستم تا اجازه ندهم شما به این دام گرفتار شوید. این فرد چرب زبان به طور حتم " گذشته"ای به دنبال خود دارد. بهتر است گذشته اش را بررسی کنید. به عنوان مثال شما یک مو مشکی با قد نسبتاً کوتاهی هستید و نامزدهای قبلی آقا برای 5 سال گذشته همه، دختر های مو بلوند و قد بلند بوده و شما می توانید مطمئن باشید که فقط برای "تغییر ذائقه" اینجا هستید. این چیزی نیست که شما انتظارش را دارید.
 
 
مطمئناً شما می توانید با مقوله "تیپ" مقابله کرده و پیروز شوید. وقتی که این کار را انجام دادید و هر دوی شما تصمیم گرفتید که با یکدیگر ازدواج کنید، باید به خاطر داشته باشید که تا آخر عمر باید با این رویای تحقق نیافته زندگی کنید. قسمتی از وجود او همیشه مو بلوندی قد بلند را می خواهد که به او نرسیده. شاید شما در کنارش نباشید و چشم های او به دنبال کسی بگردد که در رویاهایش وجود دارد. همیشه نگران هستید که مبادا یک روز این اتفاق بیفتد و او شریک رویاهایش را پیدا کرده و شما را ترک کند.
 
 
البته نمیتوان ادعا کرد که همیشه می توان تیپ مورد نظر افراد مختلف را شناسایی کرد و یا حتی اظهار داشت که اصلاً تیپ خاصی را مد نظر دارند یا خیر. اما ارزشش را دارد که برای یافتن حقیقت تلاش کنید چرا که بهترین و آسان ترین رابطه رمانتیک زمانی شکل می گیرد که هر یک از شما رویاهای دیگری را به حقیقت برسانید. در این صورت هیچ کس دچار حس خیانت نخواهد شد – و هیچ گاه به خودشان اجازه نمیدهند که به خاطر عملی کردن رویاهایشان به شما خیانت کنند.
 
پيشنهاد مقاله توسط: اعضای گروه راه نرفته
مقاله  پیشنهاد  دهید: nahid_khanomii@yahoo.com
گروه راه نرفته
تصاویر ویژه حریر سبز خیال
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
دوستداران حرير سبز خيال
مهمانان اين بخش
 
 

 *.*.*.*.*.*

باز هم یک سلام گرم و صمیمی به همه دوستان خوبم
امروز براتون متن یک ترانه رو انتخاب کردم
دلیل این انتخاب هم مفهوم زیبای شعر بود
البته این نظر من هست و امیدوارم شما هم بخونید و لذت ببرید
ترانه سرا خانم پاکسیما و خواننده اندی
     
عشق من جز غم دلواپسی نیست
آخه قلبم، مثل قلب کسی نیست
تو به تصویری چه کودکانه دلباخته ای
منو اونجوری که در باور خود ساخته ای
تو به نقشی که چه دور از من
عکس ماه توی آب روشن
تو یه رویایی مثل بیداری
تو میخوای که ماه رو از برکه بیای برداری

عشق من جز غم دلواپسی نیست
آخه قلبم، مثل قلب کسی نیست
من پر از احساسم تو پر از احساسی
وای اگر قلب منو نشناسی
بیا و عشق و احساس منو دوباره بشناس
بیا و عشق و احساس منو دوباره بشناس

من نه عمری پشت شیشه چون عروسک بودم
نه که خفته بین پنبه ها و پولک بودم
من اگر سردار عشقم یا که پاک باخته ام
سرنوشتم رو با دستهای خودم ساخته ام
قصه ها گذشته بر من تا بدانم کیستم
سرگذشتم هر چه بوده من پشیمان نیستم
یه زمان عاشق و گاهی توی آغوش هوس
هر چه بوده همه انتخاب من بوده و بس

عشق من جز غم دلواپسی نیست
آخه قلبم، مثل قلب کسی نیست
من پر از احساسم تو پر از احساسی
وای اگر قلب منو نشناسی
بیا و عشق و احساس منو دوباره بشناس
بیا و عشق و احساس منو دوباره بشناس
 
گاهی سرشار از حقیقت گاهی مغلوب گناه
هرچه هستم تو فقط من رو برای من بخواه
من اگر مریم پاکم یا که یک گیاه هرز
عشق من بیا به باورهای من عشق بورز
من پر از احساسم تو پر از احساسی
مگه میشه قلبمو نشناسی!
 
 
 

 *.*.*.*.*.*

اگر کلمه دوستت دارم قيام عليه بندهاي ميان من و توست اگر کلمه دوستت دارم راضي کننده و تسکين دهنده قلب هاست اگر کلمه دوستت دارم پايان همه جدايي هاست اگر کلمه دوستت دارم نشانگر عشق راستين من به توست اگر کلمه دوستت دارم کليد زندان من و توست پس با تمام وجود فرياد ميزنم دوستت دارم
زماني خنده هايت آشنا بود براي زخمهاي من دوا بود ميان اين همه آيينه و سنگ شکستن ابتداي ماجرا بود کسيکه دستهايش راتکان داد نگاهش ساده وبي ادعابود قدم ميزد ميان عطر گلها کسيکه سرنوشتش مثل ما بود کسيکه ساده وهمرنگ درياست به چشمان سياهت مبتلا بود
براي هزارمين بار پرسيد: تا حالا شده من دل تو را بشكنم؟من هم براي هزارمين بار به دروغ گفتم : نه! هيچوقت... تا مبادا دلش بشكند
دنبال نگاه‌ها نرو، چون ميتونن گولت بزنن، دنبال دارايي نرو چون كم‌كم افول مي‌كنه دنبال كسي برو كه باعث بشه لبخند بزني چون فقط با يك لبخند ميشه يه روز تيره را روشن كرد. كسي را پيدا كن كه تو را شاد كنه
هميشه فكر مي كردم اگه يه روز نباشي مي ميرم ....... اما من نمردم من داغون شدم ........ خيلي دلم مي خواد بگم فراموشت كردم ...... ولي واقعيت اينه كه نمي تونم فراموشت كنم . خيلي دلم مي خواد خوابتو ببينم ولي از وقتي كه رفتي چشمام خيسه و خواب به چشمام نمياد . يادته اشكامو پاك مي كردي ؟؟؟؟؟؟؟ مي خوام بخوابم خوابتو ببينم .........اشكامو پاك مي كني ؟؟؟؟؟؟
سيه چشمي به کار عشق استاد درس محبت ياد مي داد مرا از ياد برد آخر ولي من به جز او عالمي را بردم از ياد  
وقتي دلتنگ شدي به ياد بيار کسي رو که خيلي دوستت داره وقتي نااميد شدي به ياد بيار کسي رو که تنها اميدش تويي وقتي پر از سکوت شدي به ياد بيار کسي رو که به صدات محتاجه وقتي دلت خواست از غصه بشکنه به ياد بيار کسي رو که توي دلت يه کلبه ساخته!!!
 
 
 
 
 


chadori1367@yahoo.com

 *.*.*.*.*.*

چهل نامه ی كوتاه به همسرم؛ اثری از نادر ابراهيمی@
 
نامه ی هفتم
 
عزيز من!
مدتي ست مي خواهم از تو خواهش كنم بپذيري كه بعض شب هاي مهتابي، عليرغم جميع مشكلات و مشقات، قدري پياده راه برويم – دوش به دوش هم. شبگردي، بي شك، بخش فرسوده ي روح را نوسازي مي كند و تن را براي تحمل دشواري ها، پرتوان.
 
از اين گذشته، به هنگام گزمه رفتن هاي شبانه، ما فرصت حرف زدن درباره ي بسياري چيزها را پيدا خواهيم كرد.
 
نترس بانوي من! هيچكس از ما نخواهد پرسيد كه با هم چه نسبتي داريم و چرا تنگاتنگ هم، در خلوت، زير نور بدر، قدم مي زنيم. هيچكس نخواهد پرسيد؛ و تنها كساني خواهند گفت:«اين كارها برازنده جوانان است» كه روح شان پير شده باشد؛ و چيزي غم انگيز تر از پيري روح وجود ندارد. از مرگ هم صد بار بدتر است.
 
راستي، طلب فروشگاه محله را تمام و كمال دادم. حالا مي تواني با خاطر آسوده از جلوي فروشگاه رد شوي. هيچ نگاهي ديگر نگاه سرزنش بار طلب كار نخواهد بود. مطمئن باش!
 
ضمنا همه ي چيزهايي را هم كه فهرست كرده بودي، تمام و كمال خريدم: برنج، آرد نخودچي، آرد سه صفر، ماكاروني، فلفل سياه، زرد چوبه، آبغوره، نبات، برگ بو، صابون، مايع ظرفشويي، و دارچين(كه چه عطر قديمي يادانگيزي دارد)
 
مي بيني كه چقدر خوب، من بي حافظه، نام تك تك چيزهايي را كه خواسته بودي به خاطر سپرده ام؟
 
خب... ديگر مي تواني قدري آسوده باشي، و شبي از همين شب ها، پيشنهاد يك پياده روي كوتاه را به ما بدهي. ما، با اين كه خيلي كار داريم، پيشنهاد شما راخواهيم پذيرفت.
 
عزيز من!
ما آنقدر بدهكار نخواهيم شد كه نتوانيم از پس بدهي هايمان برآييم، و هرگز آنقدر پير نخواهيم شد كه نتوانيم متولد شويم.
ما از زمانه عقب نخواهيم ماند، زمانه را به دنبال خود خواهيم كشي.
فقط كافي ست كه قدري ديگر هم از نفس نيفتيم.
 
*التماس دعا/چادری@ chadori @
 
 

 *.*.*.*.*.*

"میخوام ببینمت "
 
       [0]=0=[0]=0=[0]=0=[0]=0=[0]
 
بنام آنکه میداند از کجا آمده ام و باز میداند که بکدام سو پروازم ادامه می یابد ...
 
 در جائی دوردست که شاهد ستارگان بودم و نام دیگری داشتم و
 
    اما ..
 
      درین قلمرو رنج و درد نام و نشان تازه ای دارم ؛
 
" عاشق "
 
بنام شاه بی کاخ فرعون زده و بنده نوازی که بزرگترین فرمانش اینست ؛
 
 " عاشقانه دوستم بدار ، همچون خودم .."
 
بنام تمثال جاودانه عشق ،
 
بنام تکتاز دشت بی بدیل یغما برده از سکوت زیبانواز فریادگر تنهائی ،
 
بنام آن بی ادعا که قرون شاهد این بی ادعائیش بود تا من یک آن صدایش کنم !!!
 
ببین دلم چقدر تنگ شده که روبروت بشینم و حرفام یکی یکی که نه ! همشون یهویی یادم
 
بره و زبونم بند بیاد که چی میخواستم از ته دل بی کینه ام برات بگم !
 
حال عزیز دلم چطوره ؟
 
معلومه با کدوم جمله از دست بی ذوقم در رفتی که با طومار طومار لغت نمیتونم
 
آرومت کنم ؟!!!
 
چرا رحمِت منو به آتیشِ خودآزاری میندازه ؟
 
چرا باورم رنگبندی از نوع این بیدلان گرفته بدست و تورو بیداد میکنه ؟
 
آخه فدات شم ! چی گفتم که اینهمه باید درد گم شدنتو اونم تو ثانیه هائی که همیشه
 
مثل نفس بودی و رگهای امیدمو مملو از خون سرخِ سبزینه بودنت میکرد ، احساس کنم ؟!
 
بیا دورت بگردم !
 
بیا دردت به جونم !
 
بیا آیه "خودآ"ئی بودنم !
 
بیا احساس سرخ طپیدنم !
 
بیا نقشینه پر رونق دل ساده بی پیرایه ام !
 
بیا فریادترین آغوش تنهائیهام !
 
بیا آشوبگر بی پروای دل بیقراران دلدار !
 
بیا منتهای جاده های ییلاقی تنها باتو بودن !
 
بیا ابرک بیقرار دل طوفانخیزم !
 
میدونی چرا دارم اینطور صدات میکنم ! میدونی ، درسته ؟
 
پس منو لابلای این بی ترانه ها جا نذار ،
 
میخوام دوباره ، همونجوری ، واسه حتی یکباره دیگه ...
 
میخوام ببینمت ،
 
                   میخوام ببینمت ،
 
                                      میخوام ببینمت ،..
 
    [0]=0=[0]=0=[0]=0=[0]=0=[0]
 
دو روز در هفته ست که نسبت به آن هرگز نگران نیستم ؛
                                        دو روز بدون دغدغه و رها از بیم و هراس ؛
    یکی ازین روزها : "دیروز" است و روز دیگر : "فردا" .
    یاحق
    رضا
 
 
 

 *.*.*.*.*.*

یاد
 
"  به مناسبت چهلم بابک گرامی  تقدیم به فرح عزیز "
 
به  یاد تو
از اینجا شروع می کنم
از جاده اي که با آمدنش نام گرفت
يا حالا که مي گذرد
بي سايه و تنها
انگار آخرين نتهاي ترانه اي عاشقانه است
اين تکه تکه خاموش شدن نفس
چون پت پت چراغي در تاريکي اين شبها
و ناتواني اين چشم ها
...
من به خودت نیاز دارم
دستانت گرما بخش دستهای من است
چه سود به یاد تو بودن
یادت
براي سردي دستهايم چه داشت
دیگر
جای برای درد دلهایم ندارم
دردهایم را شنونده ای نیست
من از کجا شروع کنم
از کجای این دل شکسته بگویم
از چه بگویم
یک سال به یادت بودم
دیگر بس است
...
اکنون را برایت بازگو می کنم
چند ماه گذشت
تنهایی بسیار کشیده ام
همیشه منتظر آمدنت بودم
اتفاق هميشه وقتي نيستي مي افتد
حالا جاي ياد ما
يک خار هم جا نکرده
زمين براي سنگ ها ي قلب اش
هميشه دست به ضريح ابر داشت
من که بمانم
 
او هم خجالت کشيد
من اينجا باز هم به ياد تو ام
به ياد خودات باش
من فراموش می شوم
می روم گویی اصلا نبوده ام
 
 
 

 *.*.*.*.*.*

اگر یک گل بودم آیا تو برگ آن گل میشدی ؟
خاکی که برای برگهای قرمزم جون وخون میداد میشدی ؟
اگر یک من گل بودم آیا تو هم  ابربارانی میشدی ؟
و به خاطره اینکه ازمن دور بودی گریه میکردی ؟
اگر من یک گل بودم مرا می چیدی ؟
و مرا در گلخانه اتاق خودت همیشه در کنارت نگاه میداشتی ؟
اگر به یگ گل این همه ارزش قائل شوی ،،،
آنرا بیشتر از جان دوست خواهی داشت
پس من هم میخواهم برگهای آن گل شوم و در مقابل دیده گان تو و چشمان تو به آرامی ......
امیدوارم تو هم مثل گل یا برگ نشوی و به خاطر تلخی جدایی به آرامی پژمرده نشوی .
گل زیبایم گلها تک نیستند همه اش به نوعی شبیه به هم هستند ،
اما تو گل کمیاب و تک من هستی : تقدیم به بهترینم : سارا دریایی
غصه هایم ساده به نظر می آیند اما برای آنانکه زود فراموش میکنند و وفا را نمی دانند ولی برای کسانی که می دانند ....
خیلی سخت هست .
شاد باشید : متین
 
بزرگترين مرجع بهترين كدهاي جاوا
سايت جامع راه نرفته : www.Rahenarafteh.com
وبلاگي براي همه :
www.blog.Rahenarafteh.com
 
nahid_khanomii@yahoo.com  

rahe_narafteh@yahoo.com




www.miadgah.ir