نشريه حرير سبز خيال هر دو هفته در گروه راه نرفته منتشر مي شود و اختصاص به مطالب ادبي ارسالي اعضاي گروه راه نرفته دارد.
مسئول نشريه:
 
nahid_khanomii@yahoo.com
 نظرات و همكاري شما در نشريه :
براي ارائه نظرات و ارسال مطالب ادبي خود با آدرس زير در تماس باشيد: nahid_khanomii@yahoo.com
رمان ::: بوف کور
 
 
 
(بوف کور ::: (رمانی از صادق هدایت
 
 
 
 
بوف کور – فصل اول
~~~~~~~~~~~~
در زندگی زخمهايی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته در انزوا می خورد
و ميتراشد.
اين دردها را نميشود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که اين
دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پيش آمدهای نادر و عجيب بشمارند
و اگر کسی بگويد يا بنويسد، مردم بر سبيل عقايد جاری و عقايد خودشان
سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آميز تلقی بکنند -زیرا بشر
هنوز چاره و دوائی برايش پيدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بتوسط
شراب و خواب مصنوعی بوسيله افيون و مواد مخدره است- ولی افسوس
که تاثير این گونه دارو ها موقت است و بجا ی تسکين پس از مدتی بر شدت درد
ميافزاید.
آیا روزی به اسرار این اتفاقات ماوراء طبيعی ، این انعکاس سایهء روح
که در حالت اغماء و برزخ بين خواب و بيداری جلوه می کند کسی پی
خواهد برد؟
من فقط بشرح یکی از این پيش آمدها می پردازم که برای خودم اتفاق
افتاده و بقدری مرا تکان داده که هرگز فراموش نخواهم کرد و نشان شوم
آن تا زنده ام، از روز ازل تا ابد تا آنجن که خارج از فهم و ادراک بشر است
زندگی مرا زهرآلود خواهد کرد- زهرآلود نوشتم، ولی می خواستم بگویم
داغ آنرا هميشه با خودم داشته و خواهم داشت.
من سعی خواهم کرد آنچه را که یادم هست، آنچه را که از ارتباط وقايع
در نظرم مانده بنويسم، شايد بتوانم راجع بآن یک قضاوت کلی بکنم ؛ نه،
فقط اطمينان حاصل بکنم و یا اصلا خودم بتوانم باور بکنم - چون برای
من هيچ اهميتی ندارد که دیگران باور بکنند یا نکنند-فقط ميترسم که
فردا بميرم و هنوز خودم را نشناخته باشم- زیرا در طی تجربيات زندگی
باین مطلب برخوردم که چه ورطهء هولناکی ميان من و دیگران وجود دارد
و فهميدم که تا ممکن است باید خاموش شد، تا ممکن است بايد افکار خودم
را برای خودم نگهدارم و اگر حالا تصميم گرفتم که بنویسم ، فقط برای
اینست که خودم را به سایه ام معرفی کنم - سایه ای که روی ديوار خميده و
مثل اين است که هرچه می نویسم با اشتهای هر چه تمامتر می بلعد -برای
اوست که می خواهم آزمايشی بکنم: ببينم شايد بتوانيم یکدیگر را بهتر
بشناسيم. چون از زمانی که همهء روابط خودم را با ديگران بريده ام می خواهم
خودم را بهتر بشناسم.
افکار پوچ!-باشد، ولی از هر حقيقتی بيشتر مرا شکنجه می کند - آیا
این مردمی که شبيه من هستند، که ظاهرا احتياجات و هوا و هوس مرا
دارند برای گول زدن من نيستند؟ آیا یک مشت سایه نيستند که فقط برای
مسخره کردن و گول زدنمن بوجود آمده اند؟ آیا آنچه که حس می کنم،
می بينم و می سنجم سرتاسر موهوم نيست که با حقيقت خيلی فرق دارد؟
من فقط برای سایهء خودم می نویسم که جلو چراغ به دیوار افتاده است،
باید خودم را بهش معرفی بکنم.
......................................
در اين دنيای پست پر از فقر و مسکنت ، برای نخستين بار گمان کردم
که در زندگی من یک شعاع آفتاب درخشيد - اما افسوس، اين شعاع
آفتاب نبود، بلکه فقط یک پرتو گذرنده، یک ستارهء پرنده بود که بصورت
یک زن یا فرشته بمن تجلی کرد و در روشنایی آن یک لحظه ، فقط یک ثانيه
همهء بدبختيهای زندگی خودم را دیدم و بعظمت و شکوه آن پی بردم و
بعد این پرتو در گرداب تاریکی که باید ناپدید بشود دوباره ناپدید شد-
نه ، نتوانستم این پرتو گذرنده را برای خودم نگهدارم..
 
با تشکر از دوست گرامی: آلاد
گروه راه نرفته
كارت پستال ويژه حرير سبز خيال
 
 
بیایید زندگیمان را با جملات زیباتر کنیم 
 
 
تفاوتی که بین عملکرد بد و عملکرد عالی وجود دارد، به توانایی انسان مربوط نیست، بلکه بستگی به حالت روحی و جسمی او در لحظه معین دارد. آنتونی رابینز
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
گروه راه نرفته
تصاویر ویژه حریر سبز خیال
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
دوستداران حرير سبز خيال
مهمانان اين بخش
 
 
   از طرف :
  abdollahtanha@yahoo.com
 
 
به نام خدا
دوستان عزیز مقدمتان به گروه راه نرفته گرامی باد.
 
در حریم خلوت دوست
خداوندا!
نگاهم را به صبح آدینه ای امیدوار می کنم که با عطر حضور «مهدی موعودت» بیدارش کنی. او را که وعده داده ای، می آید تا عصانگران نفس و اندیشه را محو و نابود سازد و منتظرانش را در زیر سایه نگاهی مهربان و هدایت گر، به عشق و رستگاری فرا خواند، دیدگانم را نا امید مکن و با تابش ظهورش روشنایی و نور را عطایم فرما.
 
انتظار
به انتظار نبودی، ز انتظار، چه دانی؟
تو بی قراری دلهای بی قرار، چه دانی؟
نه عاشقی که بسوزی، نه بی دلی که بسازی
تو مست باده ی نازی، از این دو کار، چه دانی؟
هنوز غنچه ی نشکفته ای به باغ وجودی
تو روزگار ِگلی را که گشته خوار، چه دانی
تو چون شکوفه ی خندان و من چو ابر بهاران
تو از گریستن ابر نو بهار چه دانی
چو روزگار به کام تو لحظه لحظه گذشته
ز نا مرادی عشّاق روزگار چه دانی
درون سینه نهانت کنم ز دیده ی مردم
تو قدر این صدف ای درّ شاهوار، چه دانی
تو سربلند غروریّ و من خمیده قد از غم
ز بید این چمن ای سرو با وقار، چه دانی
تو خود عنان کش عقلیّ و دل به کس نسپاری
ز من که نیست ز خود هیچم اختیار، چه دانی
(معینی کرمانشاهی)
 
مشكل بزرگ آدمي اين است كه چشمانش زود به تاريكي عادت مي كند.
عشق در خوبي ها آسونه ولي خوب بودن در عشق سخته.
به جاي لعنت كردن به تاريكي، شمعي روشن كنيم.
درد را از هر سو كه نوشتم درد بود.
ترس از رنج از خود رنج بدتر است.
 
یادمان باشد به دل کوزه آب، که بدان سنگ شکست...
بستی از روی محبّت بزنیم!!
تا اگر آب در آن سینه پاکش ریزند...آبرویش نرود...!
یادمان باشد فردا حتما، ناز گل را بکشیم..
حق به شب بو بدهیم...
و نخندیم دیگر به ترکهای دل هر گلدان...!!
وبه انگشت نخی خواهیم بست، تا فراموش نگردد فردا..!
زندگی شیرین است! زندگی باید کرد...
و بدانم که شبی، خواهم رفت..!!!!!!!!
و شبی هست که نباشد پس از آن، فردایی.....!!!!
(فروغ فرخزاد)
 
آسمان دلتان آبی ، عشقتان سرخ و آتشین و لطفتان پایدارباد
دوستدار شما
tanha
 
 
 
 
   از طرف :
 
 
 قطعات عاشقانه
*.*.*.*.*.*.*
مي دوني دوست يعني چي؟ د:داشتن و:اونيکه س:ستايش کردنش ت:تمومي نداره
اي کاش مي توانستند از آفتاب ياد بگيرند که بي دريغ باشند در دردها و شادي هاشان حتي با نان خشک شان و کاردهاي شان را جز از براي قسمت کردن بيرون
در شيريني بوسه غرق بوديم كه ناگهان شوري اشك رابر لبانم احساس كردم و فهميدم كه اين بوسه ي جدايست
گريستن خوب نيست مگر بشود جوري گريست که چشمها نفهمند روزي که گفتي منتظر باش و رفتي تنها شدم وگريستم ، اما هم اکنون تنها نيستم انتظار با من است ولي هر دو با هم مي گرييم
دوست داشتن هميشه گـــفتن نيست گاه سکوت است و گاه نگــــــاه ... غـــــريبه ! اين درد مشترک من و توست که گاهي نمي توانيم در چشمهاي يکديگــر نگــــاه کنيم.
بعد از رفتن تو فقط من مانده ام و روزهايي كه بي تو تكرار مي شوند و من در خلوت شبهاي بي ستاره ام
از به تو انديشيدن عادتي ساخته ام دراز به درازاي آرزوهايي كه برايت داشتم و هنوز نمي دانم برق نگاه
كدامين ليلي ني ني چشمان تو را خيره كرد و تيشه ي عشق كدامين فرهاد ريشه ي عشقمان را خشكاند !
اما ميدانم كه چون مجنون تا ابد در بيابان چشمانت به انتظار تو خواهم ماند....
شبي از پشت يک تاريکي غمناک و باراني تو را با لهجه گلهاي نيلوفري صدا کردم. تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا کردم . پس از يک جستجوي نقره اي در کوچه هاي آبي احساس تو را از بين گلهايي که در تنهاييم روئيد با حسرت جدا کردم .
اون كه مي گفت جونش به جونت بنده حالا داره به گريهات مي خنده
گاه يک لبخند آنقدر عميق ميشود که گريه ميکنم گاه يک نغمه آن قدر دست نيافتني است که با آن زندگي ميکنم گاه يک نگاه آن چنان سنگين است که چشمانم رهايش نميکنند گاه يک عشق آن قدر ماندگار است که فراموشش نميکنم  
 دنيا را بد ساختند .......... کسي را که دوست داري تو را دوست ندارد کسي که تو را دوست دارد تو دوستش نمي داري اما کسي که تو دوسش داري و او هم دوستت دارد، به رسم و آيين هرگز به هم نمي رسيد و اين رنج است زندگي يعني اين............
کاش رويا هايمان روزي حقيقت مي شدند... تنگناي سينه ها دشت محبت مي شدند... سادگي مهر و صفا قانون انسان بودن است... کاش قانونهايمان يک دم رعايت مي شدند ...اشکهاي همدلي از روي مکر است و فريب ...،کاش روزي چشم هامان با صداقت مي شدند... گاهي از غم مي شود ويران دلم ...، کاشکي دلها همه مردانه قسمت ميشدند
آنکس که مي گفت دوستم دارد عاشقي نبود که به شوق من امده باشد رهگذري بود که روي برگهاي خشک پاييزي راه مي رفت صداي خش خش برگها همان اوازي بود که من گمان مي کردم ميگويد: دوستت دارم
! ...... اون كه مي گفت بدون تو مي ميره دروغ مي گه دلش جنس كويره ..... دروغ مي گه تو گوش نده به حرفاش ...... نگو هنوز مي خواي بموني باهاش ...... خيال نكن بدون اون مي ميري ...... بزار بره ...... نباشه جوون مي گيري
يه روز وقتي به گل نيلوفر نگاه مي کردم ترس تموم وجودمو برداشت که شايد منم يه روزمثل گل نيلوفر تنها بشم. سريع از کنار مرداب دور شدم. حالا وقتي که ميبينم خودم مرداب شدم دنبال يه گل نيلوفر مي گردم که از تنهايي نميرم و حالا مي فهمم گل نيلوفر مغرور نيست اون خودشو وقف مرداب کرده
 
 
 
   از طرف :
  azadeh_j59@yahoo.com
 
 
 
 
 
 
 
 
   از طرف :
  rezanet.net@gmail.com
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
   از طرف :
  rezanet.net@gmail.com
 
 
آرزوهایم زیر انبوهی از خاکستر هنوز نفس می کشند...
هنوز شعله ورند... نسیم مهربانی تو کی می وزد؟؟
 
چه کردی با من؟...   
ميخواهم بنويسم...
اما از چه؟از کي؟
و براي چي؟...
وجود ملتهبم در انتظار گذشت لحظه هاست...
اما براي شنيدن چه کلامي؟...
مي خواهم بنويسم...
از تو..
از اين نيامدن و قصد رفتن کردنت..
مي خواهم بنويسم اما دستهايم مي لرزد...
چه کردي با من؟...
چه خواستم ز تو که دريغ ميکني؟....
چه خواستي که نکردم؟...
غم نبودنت به جانم نيشتر ميزند...
اما درماني نيست که به مقابلش روم...
آخر تو تنها اميد بودي...
تنها دعاي شبانه ام...
مي خواهم بنويسم...
از چشماني خيس و دلي در اندوه نشسته...
از آرزوها و دعا هاي بيهوده...
هنوز دستانم ميلرزد ...
اما باز هم مي خواهم عقده نشکفته ي دل را با نوشتن باز کنم....
نمي نويسم چگونه مي پرستمت...
مي نويسم که مردنم را در پايت باور نداري...
مي نويسم که من همان جزيره متروک بودم...
اي که بي من قصد رفتن مي کني...
مي خواهم بنويسم اما چه سود؟...
تو که نخوانده دوررش مي اندازي....
چه سود از نوشتن وقتي گريه هايم نتوانست تو را از رفتن باز دارد..
ديگر نمي خواهم بنويسم ...
ديگر نمي خواهم بگويم چه قول ها دادي و چه قسم ها خوردي...
نمي خواهم بنويسم که چگونه دستي که به نياز بسويت دراز شده بود...
رد کردي...
نمي خواهم بنويسم که مي تواني فراموش کني ...
اما نا نوشته مي داني که هرگز فراموش نخواهم کرد...
 
 دختر تنهای شب
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
   از طرف :
 
 
سلام به همه عاشق های دنیا........خصوصا شما دوستان
دلم میخواست تو جشن عشاق شما باشم
 
Some say love, it is a river,
That drowns the tender reed.
Some say love, it is a razor,
That leaves your soul to bleed.
Some say love, it is a hunger,
An endless, aching need.
I say love, it is a flower,
And you, it's only seed.
 
It's a heart afraid of breaking,
That never learns to dance.
It's the dream, afraid of waking,
That never takes the chance.
It's the one who won't be taken,
Who cannot seem to give.
And the soul, afraid of dying,
That never learns to live.

When the night has been too lonely,
And the road has been too long,
And you think that love is only
For the lucky and the strong:
Just remember, in the winter,
Far beneath the bitter snows,
Lies the seed, that with the sun's love
In the Spring, becomes the rose
 
 
 
   از طرف :
 
كاش واقعا مي دو نستي تو دلم چي ميگذره. كاش ميدونسستي چي ميخوام يا حداقل فقط يكبار واقعا فقط يكبار ازم مي پرسيدي به چي احتياج دارم .من از تو هيچي نخواستم هيچ وقت هم هيچي نميخوام ولي كاش حداقل محبت كردنو بلد بودي يا بهتر بگم با من از ته دل حرف ميزدي از ته دل ميخنديدي يا… دلم اونقدر گرفته و بغض اونقدر گلومو فشار ميده كه واقعا از ته دلم دلم مي خواد كه بميرم دورو برم هميشه شلوغه ولي تنهاي تنهام كاش يكم منو درك ميكردي كاش از ته ته ته دلت منو دوست داشتي .كاش ميدونستي كه هميشه تو تنهاييهام حتي اگه يك ثانيه باشه فقط دنبال يه جاي خلوت و دنج ميگردم كه فقط گريه كنم تا شايد كمي اره فقط كمي دل مرده خودمو ساكت كنم دلي كه با نبود تو درسته كه خيلي بدبخت بود ولي حداقل خودم بودمو خودم و كسي باهام نبود كه بهش فكر كنم دوستش داشته باشم .ولي الان چي؟؟… واقعا تو زندگي كه مثلا ساختم و ميخواستم بهترين باشه جز خودمو تنهايي جز خودمو درد جز خودمو بدبختي چي دارم.من با عشق شروع كردمو فقط از اول تو دلم تنهاي تنها تو بودي و بس هميشه فكرم جسمم روحم همه وجودم فقطو فقط پيش تو بود ولي تو چي اصلا مطمئني كه منو دوست داري ولي من از همون اول با همه بي توجهيها با همه دروغات فقط چشممو بستم اگه ميگم منت نيست تو اولش منو بدجوري شيفته خودت كردي پس منت نذار كه به من گفتي برم ولي من خودم انتخاب كردم چون ديگه كار از كار گذشته بود و من واقعا نميتونستم كه از همه چيز بگذرم و اينو هم بدون كه اگه از من ميخواستي كه برم به خاطر خودم نبود به خاطر خودت بود چون به اون نميتونستي كه بگي برو و اين بر ميگرده به همون احساسي كه چند خط بالاتر گفتم كاش حداقل خودت مي دونستي چي ميخواي كاش… فقط اينو بدون كه الان اينقدر گريه كردم كه ديگه چشمام كيبورد و نميبيينه من ادم حسودي هستم بيشتر از اون چيزي كه تو بتوني فكرشو بكني من واقعا نمتونم حسادتمو كنار بذارم پس از تو عاجزانه خواهش ميكنم كه منو درك كن من حتي تو رو اينقدر دوست دارم كه نميخوام به جز من حتي با دوستانت هم صحبت كني چون احساس ميكنم اون لحظه اونارو به من ترجيح ميدي با من بساز حداقل براي يك مدت كوتاه شايد حسادت من يه جور حساسيت حساسيتي كه تو از كم محليهات توي من به وجود اوردي دوست دارم وقتي باهات حرف ميزنم نگام كني دوست دارم باهام حرف بزني حتي چرتو پرت بگي مطمئن باش كه من با تمام وجود گوش ميدم من تو رو دوست دارم
من زندگيمو هر چند كه هيچ ندارم ولي دوست دارم پس خرابش نكن .
كاش ان روز كه تقديم تو شد هستي من مي سپردم كه مواظب باشي
مبادا كه ترك بردارد چيني نازك تنهايي من
اما ديگه از ترك هم گذشته خرد شده و حتي از خرده هايش هم هيچ اثري نيست.كاش واقعا معني تنهاييو بي مهري رو ميدونستي ميدونم كه الان با خودت ميخندي ميگي جوجه من از تو بيشتر معني اين لغاتو ميفهمم چون با اون زندگي كردم ولي ميتونم با جرات بگم كه تو نه تنها معني اين لغاتو نميدوني حتي قادر به شنيدن واقعي اون هم نيستي چون از نظر تو هيچ چيز مهم نيست.واقعا ميدوني تنهايي يعني چي اون هم تنهايي زجر اور اره يعني پيش ده نفر باشي ولي باز بيكس يه گوشه بشيني در ميون هزاران ادم باشي ولي از ميان اون همه ادم كسي باهات حرف نزنه لبخندي رو لبت نشينه وغمي از سينت كم نشه هيچ وقت ترحمو محبتو علاقه دروغي كسي رو نخواستم و هيچ وققت هم به دروغ براي كسي دل نسوزوندم و انتظار اين اعمالو هم ندارم نمي دوني كه چقدر سخته پيش كسي كه دوستش داري بشينيو بعد ببيني كه چقدر ازش دوري وقتي با توام دوست دارم روبروت بشينمو اون قدر باهات حرف بزنم كه خودم خسته بشم اون قدر بهت نگاه كنم كه از خستگي خوابم بگيره ولي حيف حيف كه تو پشت ميز نشستن وحتي نگاه كردن به تلويزيون رو هم به من ترجيح ميدي.من محبتو فقط تو اغوش هوس نميخوام كه چند لحظه اي بيشتر نيستو خيلي زود از بين ميره من محبتو با لحظه لحظه زندگيم ميخوام و اين حق منه همونطور كه حقه تو هم هست.ولي واقعا هيچ چيزي تو زندگيم ندارم كه با اون سر شوق بيام ولي اينو بدون كه خييلي دوستت دارم با تمام وجودم و اينكه چقدر بهت احتياج دارم بشتر از هر وقت ديگه اي و اينكه چقدر تنهام وچقدر دلم گرفته و ……………….
 
خاطرات چند وقت پیش !!!!!!
 
 
 
 
 *  از طرف :
 
 
  سلام دوستان گلم مطلبي رو مينويسم که هميشه با شنيدنش ارام ميشم و به واقعيت خودم بيشتر پي ميبرم
زماني انديشه من اين بود که منه انسان به خاطر خطاي انساني خود به اين سرزمين فرستاده شده ام و خداوند زمين را تبعيد گاهي براي انسان برگزيده و از خلق اين جهان ، هدفي جز ازمايش انسان نداره و هميشه در صدد محک زدن انسان در برابر گناه ها است که گذشتن از ازمايشات سخت خداوندي بسيار سخت به نظرم ميامد و هميشه از منظر دلهره انگيزي در پس زمينه ذهنم به خداوند جهان نگاه ميکردم
گرچه بر زبانم نام خداوند " رحمن " جاري بود اما وقتي به کاوش در لايه هاي زيرين ذهنم پرداختم ، ديدم که چه تصويري از خداوند در من به وجود امده و مانند همين تصوير رو در ذهن افراد بسيار ديگری هم ، به وضوح ديدم
اما امروز ( به نقل قول از استادي ) داستان خلقت انسان رو بيان ميکنم و هر انچه از اين به بعد خواهيد خواند ، کلام خداوند است که مي خوانید

و خداوند اين چنين ميگويد که :

اي عزيز دله من ، چرا فکر ميکني که رابطه من با تو اين است
و اکنون با باز گو کردن داستان خلقتت به تو ميگويم که تو کيستي و من کيستم و من چگونه تو را دوست دارم
و اين داستان ، داستان حضرت ادم نيست
داستان توست
خوده تو
روزي که در اين جهان هيچ چيز نبود و فقط من بودم و در يک زماني که نامش را شب قدر نهادم ، تصميم گرفتم که متجلي شوم و بيافرينم جهان با عظمتي را
و در ان شب تقدير کردم که چگونه بيافرينم هستی را
از درياها و کوه ها گرفته تا به خلق انواع حيوانات و در وراي اين زمين ، کهکشانها و منظومه هارا
و هر انچه را که اراده کردم طراحي و خلق کردم
اما وقتي نگاه کردم به اين جهان با عظمت که  حيرت انگيز است از کوچکترين ذره ان ، که اتمي باشد و بزرگترين هاي ان ، که خلق کهکشانها است
ولي بازهم برام اهميتي نداشت و من را ارضا نکرد
و بعد اراده کردم پديده ديگري بيافرينم که در جهان هستي ام يک شاهکار باشد و سر امد همه مخلوقاتم باشد وبه عبارتی دیگر دوست داشتم که يک آيينه اي بيافرينم که هر وقت در اين آينه نگاه ميکنم ، جلوه هاي زيباي خودم را در اين آينه ببينم و تنهايي بودم ، که دوست داشتم معشوقي را بيافرينم ، که هر دم با او معاشقه نمايم
و با چنين احساسي ابتدا " عشق " را به عنوان زيبا ترين پديده جهان افريدم و سپس خود مبتلا شدم و يک عاشق تمام عيار گشتم (البته خدا محل تغییر نیست و این یک اصطلاح است ) و براي معاشقه با محبوبي ، با دستهاي مبارک خودم " تو "را افريدم
سپس انديشه را در ذهن تو تعبيه کردم که تنها تو داري به عنوان فکر، و کاري کردم که اين عزيز خودم هر آنچه را بخواهد و انديشه کند ميتواند بيافريند و من اين گونه خواستم
اما همچنان تو افتاده بودي و هيچ روحي در بدن تو نبود و بايد از جايي  ، روحي را در تو ميدميدم
اما هر چه فکر کردم ، ديدم به اين عزيز دلم ، به اين دردانه ام و به اين محبوبم  ، هيچ روحي زيبنده نيست ، الا روح خودم
و به مصداق " ونفقت فيه من روحي " از روح خودم در تو دميدم
و تو برخواستي

انسان شدي

و به محض اينکه من ، نگاهي به قد و قواره رعناي تو انداختم بي اختيار کلامي بر خود گفتم که براي هيچ کدام از کائنات خودم نگفته بودم و بي اختيار گفتم

" فتبارک الله احسن الخالقين "
 
و وقتي بر خود به خاطر خلقت تو افرين گفتم ، بلافاصله تو را به رخ ملائکم کشيدم و گفتم اي ملائک

" اني جاعلٌ في العقده خليفه "
اي ملائک بياييد من در روي زمين براي خود جانشين افريدم
سجده اش کنيد

و ملائک به پاي تو افتادند و تو را سجده کردند و انجا که از سجده برخواستند ، معاشقه من با تو شروع شد
و من ارام ارام ، در يک روند معاشقه ، اينقدر تو را به خودم نزديک کردم که فاصله من با تو به صفر رسيد و  آنگاه عاشقانه در گوشت نجوا کردم که
" نحن اقرب بکم من حبل الوريد
ما از رگ گردن به تو نزديک تر شده ايم "

و تو هميشه و همه جا در اغوش پر مهر و محبت مني ، من هيچ گاه در زندگي تو را تنها نخوام گذاشت و همه توجه من به توست و من هر آنچه را که در جهان هستي است به تسخير انديشه هاي تو در اورده ام
" وسخرنا لکم ما في السماوات و ما في الارض "

که اگر خود را بشناسی و باور کنی ، میتوانی هر چیزی را که بخواهی خلق کنی و در این راه تمام کائنات من ، گوش به فرمان تو خواهند بود
و من" تمام ذرات هستي را براي تو آفريدم  و تو را براي خودم "
" خلقت الاشيا و العجلک و خلقتک العجلي "

ولي بدان
که بايد هوشيار باشي و فقط از من بخواهي
و هر چه که بخواهي به تو ميدهم
" ادعوني استجب لکم "

فقط هوشيار باش و انديشه کن  و بدان که تو خود يک خدايي و شباهت تو با من در اين است که اراده کرده ام ،  تو هم مانند من ، هر انچه را که اراده کني ، ميتواني خلق کني
نکند که خود را دست کم بگيري
خودت را باور کن و انديشه کن
اگر هوشيار باشي تمام ذرات جهان گوش به فرمان تو خواهند بود و ميتواني بهترين زندگي را رقم بزني و در نهايت به بهشت خود من بيايي

اين کلام خداوند بود براي من و براي تو تماما" 
 
به نقل قول از استاد گرامي دکتر (علي رضا آزمنديان)
 
   از طرف :
 
 
 اين اولين ايميلي است كه مي زنم
متني كه چند سال پيش در مجله اي خوندم وخوشم اومدم حالا براي شما ميفرستم اميدوارم خوشتون بياد
وقتي بزرگ مي شوي
وقتي بزرگ مي شوي ديگر خجالت مي كشي به گربه ها سلام كني و براي پرنده هايي كه آوازهاي نقره اي مي خوانند دست تكان بدهي
خجالت مي كشي دلت شور بزند براي جوجه قمري هايي كه مادرشان بر نگشته، فكر مي كني آبرويت ميرود
اگر يكروز مردم _همانهاي كه خيلي بزرگ شده اند_ دل شوره هاي قلبت را ببينند و به تو بخندند
  وقتي بزرگ مي شوي ديگر نمي ترسي كه نكند فردا صبح خورشيد نيايد،حتي دلت نمي خواهد پشت كوهها سرك بكشي و خانه خورشيد را از نزديك ببيني
ديگر دعا نمي كني براي آسمان كه دلش گرفته ، حتي آرزو نمي كني كاش قدت مي رسيد و اشكهاي آسمان را پاك مي كردي
وقتي بزرگ مي شوي قدت كوتاه مي شود .آسمان بالا مي رود و تو ديگر دستت به ابرها نميرسد و برايت مهم نيست كه توي كوچه پس كوچه هاي پشت ابرها ستاره ها چه بازي مي كنند
آنها آنقدر دورند كه تو حتي لبخندشان را هم نمي بيني و ماه ، همبازي قديم تو آنقدر كمرنگ مي شود كه اگر تمام شب را هم دنبالش بگردي پيدايش نمي كني
وقتي بزرگ مي شوي دور قلبت سيم خاردار مي كشي و درمراسم تدفين درختها شركت مي كني و فاتحه تمام آوازها و پرنده ها را مي خواني و يكروز يادت مي افتد كه تو سالهاست چشمانت را گم كرده اي و دستانت را در كوچه هاي كودكي جا گذاشته اي ، آنروز ديگر خيلي دير شده است
فرداي آنروز تو را به خاك مي دهند و
مي گويند: خيلي بزرگ شده بود
نوشته عرفان نظر آهاري
دوستدار شما شقايق
 
 
 
   از طرف :
 
 
 ته نشین
 
در اعماق اقیانوس
ته نشين خودم گشته ام
همچون تمام غرق شده های جهان
سنگین و سخت
و سنگين تر از جنگ ميا ن آب و ماه
سخت تر از فردایی که بی تو آغاز می شود
فردا که فرداست
باز هم ساختن فردا
ساخته های یک عمر
که در کمتر از چند لحظه به باد می رود
افسوس که من هنوز ته نشينم
هر روز
فشار سنگين قطره هايي که جايشان تنگ است
سخت تر مي کند
کسي آن بالا
لب شن ها
زانويش را در آغوش زده
آغوش که جا ي آغوش است
چشمانش
اين همه انتهاي آب را
انتهاي روي چروک و نا آرام اقيانوس را
تا غروب آفتاب پارو مي زند ميان خودش و هق هق هايش
تا مگر اين که غم ها را
به سان ماهی آزاد شده از تنگ
به سوي امواج رها کند
و این پاسخي باشد
پاسخي که هميشه گم شده
غرق شده
نه !
او پاسخی ندارد
و من هنوز ته نشينم
سخت تر ازقبل
سياه تر از عمقي که جای دارم
جايي که حتي
گذر گاهش نمي خوانند
حتي تکه اي از آوازش و هق هق هایش به آن جا نخواهد رسید
پس آن بالا لب شنها به چه امید منتظر است؟
من ته نشینم
حتي تنهايم
بي معنا گم مي شود
و ماه باز ناپيداترين و دور ترين
طيفي از من و تو مي شود
جايي که سرها به هم گره نمي خورد
نه به هم
نه به درد
جایی که دستاني براي چيدنشان نيست
دستاني که همه سخت شده به تن چسبيده
سرد چون رسوب ماهيان سياه
در اعماق جا ي گاهم
ميان هر روز سخت تر شدن
من هنوز ته نشینم
ته نشين خودم شدم.
 
 
بزرگترين مرجع بهترين كدهاي جاوا
سايت جامع راه نرفته : www.Rahenarafteh.com
وبلاگي براي همه :
www.blog.Rahenarafteh.com
 
nahid_khanomii@yahoo.com  

rahe_narafteh@yahoo.com