گفتگویی با آقا
راستش را به ما نگفتند
یا لا اقل همه ی راست را به ما نگفتند.
گفتند:تو که بیایی خون
به پا می کنی,جوی
خون به راه می
اندازی و از کشته
,پشته می
سازی
و ما را از ظهور تو تر
ساندند.درست مثل اینکه حادثه ای به شیرینی تولد را کتمان کنند و
تنها از درد زادن
بگویند.ما از همان کودکی تو را دوست داشتیم.با همه فطرتمان به تو
عشق می
ورزیدیم
و,با
همه ی وجودمان بی
تاب آمدنت بودیم.عشق تو با سرشت ما عجین شده بود و آمدنت,طبیعی
ترین و شیرین
ترین نیازمان بود.اما...اما کسی به ما نگفتکه چه گلستانی می شود
جهان ,وقتی
که تو
بیایی.همه,پیش
از آنکه نگاه مهر
گستر و دستهای عاطفه تو را توصیف کنند,شمشیر
تو را نشانمان
دادند.آری ,برای
اینکه گل ها و
نهال ها رشد کنند,
بایدعلف های هرز را وجین کرد. و این جز با داسی برنده و سهمگین,ممکن
نیست آری برای
اینکه عدالت به کرسی بنشیند,هر
چه سریر ستم آلوده
یسلطنت را باید واژگون کرد و به دست نابودی سپرد.واینها همه همان
معجزه ای است که تنها از دست تو بر می آیدو با دست تو محقق می شود.اما
مگر نه اینکه اینها همه مقدمه
است
برای رسیدن به بهشتی که
تو بانی آنی.آن بهشت را کسی برای ما ترسیم نکرد.کسی به ما نگفت
که ان ساحل امید که در
پس این دریای خون نشسته است
,چگونه ساحلی
است؟!کسی
به ما نگفت که وقتی تو بیایی:پرندگان در آشیانه های خود جشن می
گیرند و ماهیان دریا
شادمان می شوند.
و چشمه ساران می جوشند
و زمین چندین برابر محصول خویش را عرضه می کند.به ما نگفتند که
وقتی تو بیایی:دلهای
بندگان را آکنده از عبادت و اطاعت می کنی و عدالت بر همه جا دامن
می گسترد وخدا به
واسطه تو دروغ را ریشه کن می کند
و خوی ستمگری و درندگی را محو می سازد و طوق ذلت
وبردگی را از گردن خلایق بر می دارد.به ما نگفتند که وقتی تو
بیایی:ساکنان زمین و
آسمان به تو عشق می ورزند,آسمان
بارانش را فرو می فرستد,زمین,گیاهان
خود را می رو
یاند...و زندگان ارزو می کنندکه کاش مردگانشان زنده بودند و عدل و
ارامش حقیقی را
می دیدند که خداوند چگونه بر کاتش را بر اهل زمین فرو می فرستد.به
ما نگفتند که
وقتی تو بیایی: همه امت به آغوش تو پناه می آورند.همانند زنبوران
عسل به ملکه خویش
.و تو عدالت را
ان طور که باید و شاید در پهنه ی جهان می گستری
و خفته ای را بیدار نمی
کنی و خونی را نمی ریزیبه ما نگفتند که وقتی تو بیایی:هیچ کس فقیر
نمی ماند و مردم
برای صدقه دادن به دنبال نیازمند می گردند و پیدا نمی کنند. مال را
به هر که عرضه
میکنند میگوید :بی نیازم.ای محبوب ازلی و ای معشوق آسمانی!ما بی
آنکه مختصات آن بهشت مو عود را بدانیم و
مدینه ی فاضله حضور تو را بشناسیم تو را دوست می داشتیم و
به تو عشق می ورزیدیم.که
عشق تو با سرشتها عجین
شده بود و امدنت طبیعی ترین و شیرین ترین نیازمان بود.
ظهور تو بی تردید بزرگترین جشن عالم خواهد بود و عاقبت جهان را ختم به خیر خواهد
کرد. |